«امیرخان که از در آمد تو، همه ساکت شدند. تنها تق وتق لرزیدن استکانهای چایْ کف سینی قهوه چی شنیده میشد. سهند چایش را داغ داغ و پُرسروصدا هورت کشید، اما زبانش سوخت؛ استکان را گذاشت روی میز و با دهان بازْ تندتند هوای خنک را بلعید. از منافذ شیشه شکسته پنجره، سوز میآمد داخل. امیرخان با مشت کوبید روی میز آهنی دم در. پژواک کوفته شدن حلب در فضا پیچید. امیرخان داد زد: «پیدات میکنم آدم فروش!» قهوه چی گفت: «ژاندارما همین دور و برن خان... بشین یه چای بیارم برات.»
امیرخان توی قهوه خانه چشم گرداند. رگهای خونیْ سفیدی چشم هاش را سرخ کرده بود. بعد با لحنی معنادار رو به قهوه چی گفت: «بچه هات برات عزیزن، نه؟»
«لرزش دستهای قهوه چی شدیدتر شد و تبدیل شد به حرکتهایی متشنج تا اینکه سینی و استکانها با صدای گوش خراشی واژگون شد روی زمین...»
فرض کنید این متنی که خواندید، بخشی از یک داستان درباره انتقام جویی یاغیای است که اعتقاد دارد ناجوانمردانه محل اختفای او را به ژاندارمها لو داده اند.
او حالا آمده به سروقت کسانی که به آنها شک دارد. در متن مزبور، قرار است اضطراب آدمها با دیدن یاغی (امیرخان) به خواننده نشان داده شود. درواقع، نویسنده با فضاسازی میکوشد این اضطراب را القا کند. سازه «فضا» (Atmosphere) همان روح حاکم بر داستان است که میتواند ناامن، سرد و بی روح، شاد، تنش آمیز، اضطراب آور، خشن، نوستالژیک و... باشد.
این اصطلاح در اصل از دانش هواشناسی گرفته شده است؛ همان سان که وقتی وارد محیطی میشویم احساسی از هوای آن محیط (مه آلود، آرام و...) به ما دست میدهد، هنگام ورود به داستان نیز در فضای آن قرار میگیریم. نویسنده به کمک فضاسازی خواننده را در حال و هوای داستانش قرار میدهد و به او کمک میکند تا حس و حال شخصیتها را بهتر دریابد و درکشان کند. آفریننده یک داستان برای این کار ابزارهایی در اختیار دارد که شامل جزئیات جسمانی و روانی آدمها و جزئیات صحنه و اشیا و تأثیر برخواننده و عواطف اوست.
به بیانی دیگر، نویسنده با این هاست که رنگ و روح مسلط بر صحنه را شکل میدهد. او میکوشد با توصیفها و لحظه پردازیها و گفتگوها و هر آنچه میتواند فضای داستان را بسازد، خواننده را در حال و هوای نوشته اش قرار دهد. به یک نمونه دیگر توجه کنید: «از موسیقی آرام آب فهمید که رودخانه نزدیک باغ است.
لغزیدن موجهای کوتاه رودخانه به روی هم، حس سرخوشی بهش میداد. نسیمی پیشانی اش را نوازش کرد. ارکیدههای سفید و صورتی و رزهای نارنجی و قرمز بر بستر سبز چمن، باغ را به بهشتی زمینی تبدیل کرده بود، بهشتی که آدم قانعی مثل مریم میتوانست تصور کند.
لحظاتی بعد، تصویر این بهشت تکمیل میشد؛ وقتی از پی گذر سالها خواهرش ملیحه را میدید. تک مضراب آواز یک چلچله، آرامش محیط را بر هم زد، اما آن حس خوب همچنان در هوا جاری بود...» میبینید که رنگ آمیزی یا حس آمیزی صحنه، چه مثبت و شاد و چه منفی و دلگیر، چه خشن و اضطراب آلود و چه آرام و دلنشین، با فضاسازی محقق میشود. با فضاسازی داستانتان را زنده و جان دار کنید.
برای نگارش این مطلب افزون بر کتاب «مبانی داستان کوتاه، مصطفی مستور، نشر مرکز. چاپ اول، ۱۳۷۹» از منابع انگلیسی زبان اینترنتی نیز بهره برده شده است.